بهار 2009: ساحت بزرگی را برای تابلوهای خاک زده و نامرتب آماده کرده بودند. همهچیز رویهم انبار...
بهار 2009: ساحت بزرگی را برای تابلوهای خاک زده و نامرتب آماده کرده بودند. همهچیز رویهم انبار...
فرانتس کافکا یکبار که دیگر طاقت تحمل نداشتم نزدیک غروب روزی از ماه نوامبر روی باریکه فرش اتاقم،...
پاییز سال 2006 :گالری پر از تابلوهای مورد پسند من است نگاهم از تابلوی به تابلوی می چرخد و پیهم...
مرگ برای همه ( داستان دوم - کلمات از ما نمیترسند) عبور از سرک حادثهساز بود. صدای برک موترها و...
از درِ پشتی کافه که داخل میشدی به دهلیز طولانی میرسیدی که دو طرفش اتاقهای بسیاری رودررو و کنار...
به نظر میرسد تمام داستانهایی که امشب تعریف میکنید، به دودسته تقسیم میشوند. بعضی از داستانها...
در سال 1899 درسنت پترزبورگ اندیشناک و گرم آرمیدهی آن روزگار، یک موسسهی فرهنگی برجسته، انجمن...
آلبرکامو مدیر مدرسه داشت دو نفری را که بسمت او از تپه بالا می آمدند نگاه میکرد. یکی روی اسب بود و...
فرانتس کافکا یکبار که دیگر طاقت تحمل نداشتم نزدیک غروب روزی از ماه نوامبر روی باریکه فرش اتاقم،...