عمران راتب
(تحلیل نشانهشناختی از شعری از باران سجادی- در استقبال از تدوین سومین کتاب شاعر)
«کمر به قتل عمد خویش بستهام
ماندهام تا کجاها مرا راهنمایی خواهد کرد
آری من تنها بازماندهی خویشتنم!
و هیچوقت چیزی با تحمل اینهمه تنهایی
مرا به فرصت زندگی راهنمایی نکرد
مثل راهپیمایی عظیم مردهها
در یک شبکهی تلویزیونی
و بعد تحمل مردار
تو مرا به دندانهای خیالت کشیده
و پرواز کن تا به رها شدنم از تمام
خیالهای مهمی که در سر من و توست
گذشت
و ای ای ای ای ساده به دورانرسیدهگان
سانسور که چیز جدیدی نیست باران
سانسور کن وقتی رسیدی به پرواز
تنها پرندهی مردهیی منتظر اخبار
پنجه به در دوخته بود
من اما میدانم
زودتر هم که میرسیدم
پرندهیی پنجه به در
مرده بود…
آری ای تمام نقاط جهان
پرندهی مورد نظر مرده به دنیا آمد…»
سطر نخست را که میخوانیم، شعر مختصات فضای خودش را به دست ما میدهد. میتوانیم حدس بزنیم، حدسی همراه با تردید و تعلیق معمولی که در اشعار باران وجود دارد، که در شعر وارد چگونه فضایی خواهیم شد. آغاز ساده است. سادگی اما، همواره بهمعنای وضوح و روشنی نیست. یعنی سادگی معمولن با دو امکان همراه است: یک، خلق و جعل ذهنیتها و پیشفرضهای متفاوت در مورد چگونگی ادامهی متن و دو، احتمال اینکه ممکن است همین صورت ساده و صریح بر کلیت متن حاکم باشد که این احتمال، دچار شدن ما به پیشداوری و قضاوت را در خود دارد. صورت سادهی سطر نخست، سوای اینکه رابطهی احتمالی ما با محتوای شعر را چگونه تعریف میکند، در بیان دو امر کلی چنین بازنمودی دارد: این شعر، یک تکگویی درونی است. تکگویی درونی بیانگر این است که در شعر، «دیگری» در مقام موجودی مستقل از شاعر، غایب است و جای آن را خود شاعر پر کرده است. این سوژهشدگی شاعر، ناگزیر فضا را نیز درونی میکند و معنای آن این است که شاعر در متن شعرش، نه با انسانهای دیگر و مناسبات اجتماعی مواجه است و نه در بریدن از آن فضا، کنترلگر محض فضا و سوژهیی است که شعر آن را از وجود خود شاعر بیرون کشیده است: سوژه در برابر شاعر، اما این سوژه، خود شاعر است. لازمهی مواجهه با سوژه این است که رابطه میان آن و شاعر، بر تفاوت و اشتراک اساس گذاشته شده باشد. چگونه: گوینده نمیتواند در عین زمان بر ضد خودش عمل کند مگر در سکوت. سکوت عریانترین عرصهیی است که انسان در آن خودش را نقد و نفی میکند. برای اینکه همینکه گوینده یا شاعر میخواهد حرفی بزند، شعری بسراید، این حرف و شعر باید عطفی داشته باشد، یعنی چیزی بگوید که آن چیز، الزامن خنثا نیست و همیشه مخاطبی دارد. فرقی نمیکند که حوزهی این مخاطب را از کجا انتخاب میکنیم. انسان میتواند در مورد خودش حرف بزند اما این امر، مستلزم این است که آن «خود»، باید بهمثابهی پدیدهیی ظاهر گردد که نمیتواند «شاعر» باشد. بنابراین، به مجرد اینکه شاعر میخواهد از خودش حرف بزند، اقدام به عملی کرده است که معنای آن دوپارگی شاعر است. سادهتر بگویم: شاعر در تکگویی درونی، در مقام یک سوژه، خودش را از آن انسان گوینده بیرون کشیده و در برابرش قرار داده است: «خود» یا «خویشتن» به حالت تعلیق در میآید و فقط «شاعر» در وضعیت جاری باقی میماند که از آن خویشتن فراتر رفته و در یک موقعیت مستقل، میتواند از خویشتن معلق سخن بگوید. این عمل، در دو صورت اتفاق میافتد که زمان آن دو صورت را بر خود حمل میکند: یک، خویشتن معلق یا باید در گذشته باقی بماند و شاعر از موقعیت پسینی نسبت به آن، در موردش حرف بزند که این برای ما بیشتر تداعیگر «خاطرهخوانی» است و یا شاعر میبایست قبلن آن خویشتن را به آینده پرتاب کرده باشد و اینک در مقام شاعر، یعنی فردی که از خویشتنش جدا افتاده، از موقعیت حاضر یا جاری آن خویشتن را مورد تأمل قرار بدهد. از این منظر، تکگویی درونی نیز در واقع تبدیل میشود به امری که شاعر بهعنوان موجودی که خویشتنش، یعنی سوژهیی که شعر آن را موضوع خودش قرار داده و گوینده یا فاعل شناسا، یعنی سوژهیی که بر آن خویشتن تأمل میکند، در دو سوی آن قرار میگیرد. لذا، تکگویی درونی یک امر میانی یا وسطانداز است؛ وسطانداز میان فاعل شناسا و سوژهی مورد بحث شعر یا متعَلَق شناسایی.
با چنین خوانشی، به نظر میرسد که ایجاد رابطه با شعر باران سجادی اندکی سادهتر میشود. زیرا دستکم دریافت من بهعنوان یک خوانشگر، از اشعار باران همیشه طوری بوده که احساس کردهام وارد فضا-زمانی میشوم که مناسبات و قواعد حاکم بر فضا-زمان متعارف در آن میشکند. به این معنا که، اگر آن تعبیر هایدگر از تفاوت زمانها را بپذیریم، متوجه میشویم که قواعد «زمان جهان» در این اشعار، کارکرد تعیینکنندهیی ندارد؛ گاهی گذشته بعد از آینده میآید و زمانی هم حال حاضر یا اکنونیت، طوری مطرح میگردد که تصور میکنیم فقط در خواب میتوانیم از آن سخن بگوییم. در خواب از آنرو که، خواب فضا-زمان را همیشه بهعنوان یک کل به تصویر میکشد و موقعیت خواب، موقعیتی متافیزیکی میگردد: آینده و گذشته نهفقط جابهجا میگردند، بلکه در هم فرو میروند و از هم قابل تفکیک نیستند. این تجربهی متافیزیکی را میتوان در تفاوتی که میان فضا-زمان سطر نخست شعر با سطور پایانی آن وجود دارد، احساس کرد. «کمر به قتل عمد خویش بستهام»؛ این سطر چشماندازی را در برابر ما قرار میدهد که میتوان دید شاعر با استفاده از آن و در حالیکه خودش بر «اکنون» یا زمان جاری ایستاده است، از قصد یا هدفی در پیشرو یا آینده حرف میزند. قید «بستهام» بهلحاظ زمانی، اکنونی را که شاعر در آن قرار گرفته از زمانی که عمل «قتل عمد» در آن انجام میشود، جدا میکند. اما این جداسازی، یک جداسازی گنگ نیست و با تحدید زمان همراه است: بستهام، یعنی چیزی که نسبت به موقعیت زمان حال ساده، در آینده باید اتفاق بیفتد. اما این چشمانداز، در سطور پایانی وجود ندارد و تصویری که بر اساس آن شکل گرفته بود، مغشوش میشود: «من اما میدانم/ زودتر هم که میرسیدم/ پرندهیی پنجه به در/ مرده بود…» با اینحال، صراحت یا حاکمیت بلامنازع زمان در سطر نخست، فضا-زمان این سطور را اندکی مبهم ساخته است: آیا ممکن است شاعر هنوز از آیندهیی سخن بگوید که اتفاقاتی که قرار است در آن بیفتد، در سایهی بدبینی شاعر تبدیل به یک حسرت پیشینی شده باشد؟ یعنی شاعر بابت چگونگی رخ دادن آن اتفاقات نگران و بدبین باشد و این بدبینی، این نتیجهگیری یا پیشداوری را در او بهوجود آورده باشد که بگوید حتا در صورت رخ دادن آن اتفاقات، چیزی تغییر نخواهد کرد؟ با چنین پیشفرضی، شعر را دوباره میخوانیم و اینبار متوجه میشویم که سطوری که در وسط، در میان این صراحت و گنگی یا تعلیق و سیالیت قرار گرفته، در جهت برونرفت و رهایی از گیجی و سرگشتگی کمکی به ما نمیکنند و چهبسا بیشتر هم به این گنگی و گیجی دامن میزنند: تکگوییهایی که بهلحاظ موقعیتی، خودش را از سه سطر نخست جدا کرده و تا سطر «سانسور کن وقتی رسیدی به پرواز…» ادامه مییابد و پس از چرخشی که در فضا-زمان اتفاق میافتد، بار دیگر در دو سطر آخر خودش را باز مییابد: بیان تجربههایی که نشانههای «گذشته» بهمثابهی یک کل بر آنها حاکماند، این امکان را به شاعر داده است که تصویری از کلیت زندگی در موقعیتی که آن تجربهها آن را دارای حالت خاصی کردهاند، به دست بیاورد و به این نتیجهی ناگزیر برسد که «آری من تنها بازماندهی خویشتنم!/ و هیچوقت چیزی با تحمل اینهمه تنهایی/ مرا به فرصت زندگی راهنمایی نکرد…»؛ نتیجهگیرییی که بیان پیشینی آن بر چگونگی حدوث رویدادهایی که قرار است در آینده حادث بشوند، تأثیر گذاشته و بهشکل یک حسرت بدبینانه-ناامیدانه در کلام شاعر ظاهر شده است.
بدینترتیب، مخاطب شعر، و این مخاطب شعر را باید از مخاطب شاعر تفکیک کرد، دچار سردرگمی متکثر میشود: نشانههایی که از فضا-زمانهای متفاوت در شعر خبر میدهد، اگر بر اساس دریافت تکین از سطر نخست شعر مورد تفسیر قرار گیرد، شعر تبدیل به تکگویی پریشانی میشود که مخاطب ترجیح میدهد از آن نتیجهی روشن و واحدی نگیرد. اما سویهی چندبعدی شعر که سطر نخست آن را بهتنهایی روشن نمیسازد و مخاطب را به ادامه دادن وادار میکند و به سطور بعدی تا پایان شعر رجوع میدهد، چرخشهایی را بازنمایی میکند که امکان مواجهه با آنها، چنین است: مهم نیست شعر بهلحاظ محتوایی صرف -یعنی بیآنکه به چرخشهایی که در شعر رخ داده و این چرخشها ناگزیر به عبور از فضا-زمان معمول شدهاند توجه کنیم و صرفن بخواهیم معنا را در کلماتی که با آنها آشنا هستیم جستوجو کنیم- چی میگوید؛ مهم این است که درست همین چرخشها را بهعنوان امری درونی در شعر فرض بگیریم و بنابراین، بر موقعیتی که از جمع آنها شکل میگیرد تأمل کنیم. این موقعیت، در کلیت خود موقعیتی متافیزیکی است که نهفقط نباید آن را در برابر روایت خطی زمان و موقعیتمندی منظم و متعارف فضا قرا بدهیم، بلکه بهمثابهی فضا-زمانی درک کنیم که از آمیختاری از فضای رئال و سوررئال تشکیل شده است. منتها سردرگمی هنوز پابرجاست: رخداد و فضا یا عرصهیی که این رخداد در آن ظهور میکند –یعنی تجربهیی که شاعر بهشکل خاطره در گذشته یا بهشکل آرزو و لذا در آینده از آن سخن میگوید نظر به فضایی که این تجربه در آن رخ میدهد – از هم قابل تفکیک است. به نظر میرسد شعر باران دقیقن از اینجاست که وجه مشخصهی خود را بر ما مینمایاند. چرا که این خوانش، خوانشی ساختارمند از فضا بهعنوان عرصهی ظهور رخدادهاست. اما شعر حاضر در چنین ساختاری نمیگنجد: عرصهی ظهور رخداد در این شعر، همان رخداد یا رخ دیگر رخداد است. این بدان معناست که فرم در شعر بهعنوان محتوا یا محتوا خودش را در هیأت فرم آشکار کرده است: چرخش گنگی که در فضا-زمان شعر رخ میدهد، وجهی قابل دید از اتفاقی است که در محتوای شعر نهفته است. یعنی همان فاصلهیی که شاعر میان «خویشتن» خودش و خودش بهعنوان روایتگر آن خویشتن ایجاد کرده است، در قالب چرخشهای متکثر فضا-زمانی به ظهور رسیده است: دوپارگی سوژه که سطر نخست ما را با آن روبهرو میکند، بهواسطهی بر هم زدن قواعد معمول فضا-زمان خودش را بیان کرده است.
0 Comments